سالگرد ازدواج مامانی و بابایی
دخترم دیروزسومین سالگرد عقد مامانی و بابایی بود . سه سال پیش چنین روزی مامانی و بابایی عقد کردن و رفتن شمال . دیروز به همین مناسبت رفتیم پیتزا مورانو و یه مراسم ساده و صمیمی برگزار کردیم . عششششششششششقم جلوی در پیتزا فروشی توی ماشین خوابش برد و ما مجبور شدیم که نیم ساعت تو ماشین منتظر بشیم تا شما بیدار بشی . قربون دخترم برم که بیدار شد بسیییییییییییار سرحال و خانوم بود . آقای گارسون اومد گفت ببخشید می شه پسرتون رو بغل کنم؟؟!!!!!! گفتم بعله ولی دخمممممممممله بابا!!!! مامانی رستوران رو گذاشتی رو سرت از بس جیغ زدی و می خواستی به همه چیز دست بزنی . روز خوبی بود چون به عشقم خیلی خوش گذشت . ...
نویسنده :
مامان طلا
11:19